زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
انگار میآید اجل هر شب به دیـدارت آتش به جـانم میزنـد دستان تب دارت من، دستگیر عالـم و آدم، زمین خوردم امـیـدها دارم به این دسـت گـرفـتـارت بـار مرا بـرداشـتی از خـاک، تنـهـایی گر چه زمین افتاد آخر پشت در بارت من زخم خوردم از نگاه آنکه زخمت زد آزار دیـــدم از کـســی که داده آزارت از من طـلبکـارنـد وقت گـریـههای تو آری همان هایی که یک عمری بدهکارت این شهر در آرامش و حال تو آشـفـته ای جـان فـدای دیـدۀ از درد بـیــدارت وقت نمازت باز پیراهن عوض کردی این زخم پهلو نیست دیگر دست بردارت کاری دگـر از دست من هم بر نمیآید باور نمیکردم به اینجا میرسد کارت از زنـدگی خـیـری نـدیـدی زندگی من باشد برو ای خستۀ من، حق نگهدارت |